نه شادم ، و نه ناشاد ، بیزارم ، ازین بیداد
بغضم به گلو مانده ، درمانده ، بی فریاد
می بینم و رنجورم ، می ترسم و گریانم
از ذات خودم ، دورم ، شیرینم و بی فرهاد
گه، خوابم و گه بیدار ، محزونم و غمگینم
می سازم و می سوزم ، این خانه نشد آباد!!!
با جمعم ، و تنهایم ، با دوست ، هزارانم
گمگشته چو بارانم ، کو ابر و نشان از باد؟؟؟
در عمر ، کوتاهم ، عشقم ، به خدایم بود
قصدم همه ناموسم ، بشکست ، تنم صیاد
در دام ، چو افتادم ، بردند همه ، از یادم
جرمم ، چو حجابم بود ، دیگر ، نشوم آزاد
روزی که ، پلیس آمد ، زندان ، هراسم شد
گفتم ، خدا حافظ ، بر مرگ ، سلامم ، باد
مهسا ، چو نامیدم ، زین خانه ، نخوانیدم
رفتم ، به آنجا ، که دلدار ، نشانم ، داد
ح.حیاتی ۲۶شهریور ۱۴۰۱