روزگار شادمانی

روزگار شادمانی

خود را ز عزای دردمندی برهان
بنشین بر گل  شنو  نوای  باران
همسایه غم مشو کنارش منشین
با  خرمی  دلت به  لبخند  نشین
خود را به عبوس چهره آسان مفروش
از ساقی خوش خنده یکی پیک بنوش
بیهوده  مرو  کنار  ایوان حسود
او ناله کند همیشه از بود و نبود
از محضر دوست مهربانی آید
سرمستی و شور زندگانی آید
در سایه افسوس پریشان گردی
دنبال علاج درد و درمان گردی
بگذار کنار کینه را  خوار  شوی
سرتاسر عمر همیشه بیمار شوی
شادی به سراغ آنکسی می آید
مهر دل خود به مردمان بگشاید
هرگز مگو  چرا  مصیبت  باشد
آینده چرا همیشه  نکبت  باشد
برخیر از این فضای ماتمکده ها
خود را برسان به ساقی میکده ها
می نوش از آن شراب رنگین وفا
سرمست شدی ، شوی رفیق دلها
فریاد مکن چرا چنین است و چنان
از دایره “نفس “زبون خود برهان
آنگه   که شدی رها  از  شر  فساد
خیرت برسد چو برف و باران و باد
ح.حیاتی 8 اردیبهشت 96 UTS