اینجا هم بهشتی هست برای مردم دانا

جهان بخشنده می باشد برای مردم دنیا
که هر چه میلشان باشد فراهم می کند در جا
چه می خواهی از این دنیا که نتوانش تامین کرد
هر آن نا ممکن و مشکل به یک فرمان کند پیدا
خداوند چرخ گردون را به زیبایی بیارائید
بشر را هم در این اثنا به فهم و عقل کرد دانا
از آنجایی که فهم و عقل کنارش جهل و نادانی است
دگر این ضعف ما باشد نمی خواهیم شویم همتا
بهشت ما همین جا هست سرا و میهن و کشور
اگر مومن هم باشی بسازی هر دوی دنیا
به عشق و معرفت مذهب ا گر همراه می جویی
بکش نابخردی ها را بکن بی حاصلی رسوا
رسالت از برای ماست نباشد ساعتی دیگر
خداوند خشم می گیرد کنیم کفران نعمت ها
بهر سختی و دشواری زمان عیش و راحت هست
نباشد سبزه و گلزار بدون برف و باران ها
به آسانی نشد حاصل رسای قامت و قدت
چه شب ها یی که تا صبح گفت مادر بهر تو لالا
به درس و مشق اگر گشتی کنون استاد بی همتا
بساط علم و دانش را که کرد بهر تو پا برجا
بیا آگاه باش دنیا نه از بهر گذز باشد
تو باید قدر دان باشی نظامی هست بس والاا
به نعمت هاش با منت قدم در راه حق بگذار
که اینجا هم بهشتی هست برای مردم دانا
8/5/90
.

داستان شعر و نثر و ادب

شعر و نثر و ادب داستان  جان  باشد

بند ردیف و قافیه وصله ی بیان باشد

 هنر آسان بنشیند بر روان  و دل ما

بحث و گفتار و جدل خرج زبان باشد

 ﺨ́ﻢ ابرو  و غمزه  اش   مرهم   تن

 مرهمی ده  جانا که  دوای جان باشد

از بودن یار دلخوش و رفتنش بیمارم

این آمدن و رفتن بهر امتحان باشد

ما در بیان و قصد خویش مختاریم

نیک ﭐن اثری کز دل و زبان باشد

گر از عاقبت خیر و شر هراسانی

وصف حال  ماست مگر گمان باشد؟

آنچه از بوستان و گلستان می دانی

 منع منیت و اعمال ناکسان باشد

گر به شاهنامه و مثنوی نظر داری

جاویدان اثر عشق و عاشقان باشد

کل گفتار این  بزرگان  شعر و ادب

برقرار خوبی و مرده باد بدان باشد

عشق زیباست آن زمان  که  آزادی

یار در غیبت و اشتیاق در میان باشد

هر چه سویش چشم و چراغ می دوزی

کمترش بینی و عذاب این جهان باشد

گر بمیری به پای دوست زنده شوی

این  همان   بهشت   جاودان   باشد

من  به  ﭐداب  خاضعانه   کردم   خو

هر چه داریم وهست آثار عارفان باشد

هر که از خویشتن گذشت و حقیقت دید

او خورشید این زمان و هر زمان باشد

4/5/90

.

اشرف مخلوقات

روزیکه خداوند بشر انشاء کرد
دلشادترین موسیقی اش اجراء کرد
بر تارک کائنات بنشاند بشر
بازیگر و نقاش ز وی بر پا کرد
اندیشه و افکار سر آغاز شناخت
این جوهر کنکاش به وی ایفاء کرد
پیدایش و اکتشاف و خالق بودن
در دست و زبان و چشم وی ابداع کرد
نادانی و نابخردی و جهل و جنون
سیمای دگر به ذات وی ابقاء کرد
آنجا که بشر همیشه جایزالخطاست
اعمال گناه ز فعل وی پیدا کرد
الطاف خداوند سر منشاء عشق
این تازه عزیز کرده را رسوا کرد
می گفت بهر زبان مشو غره خویش
تو خویش نه ای چه کس ترا انشاء کرد
ایزد دانست که این جهان کوچک بود
دنیای دگر بهر حساب بر پا کرد
17/4/90

.

تجاوز

شادی ای دخترکم غمت مرا مجنون کرد
چگونه باید این زهر ز سینه ات بیرون کرد
سراسر کودکیت شرارت و ظلم و تجاوز
باید اجرای تقاصت از پدر ملعون کرد
پدر و مادر تو مایه ننگ و فضاحت
باید این بی شرفان پیکرشان در خون کرد
دست بی رحم تجاوز زده بر روح تو خنجر
مانده این زخم بیادت نتوانش برون کرد
حق تعالی نگذارد بی تلافی بگریزند
هم تجاوز گر و قاضی هر که آهنگ سکون کرد
مردم و مذهب ما نکنند رحم به بی رحم
به سزایش برسانند آنکه جامت پر خون کرد
تو که در سن طراوت طعم شیرین نچشیدی
شده زندانی ظلمت بچسان شر نگون کرد
هر که این ننگ ببیند باید از خویش براند
بشر وازده از عقل و دیانت می تواند چنین کرد
ما به امید عدالت شرف و عقل و درایت
تا دگر باره نبینیم هیچ انسان چنین کرد.
1/4/ 90
.

کار کردن عار نیست

گر سرافرازی ما اندر رضای مشتریست
این تعامل برد دارد حاصلش آسودگیست
کارفرمایان آگاه در پی نظم و نظام
منضبط در کارها و فکرشان همبستگیست
لایق هر شغل آنکس راس ساعت کار کرد
کاردزدی یک خیانت کار کردن عار نیست
گر بیاید مشتری گویند بفرما امر چیست
کار ما خدمت گذاری رزق ما از مشتریست
این روال خوش مرام و نیک خویی از کجاست
از همان عشق و محبت در نهاد آدمی است
مردم از دین و مهارت در نظر آموختند
آنچه در گفتار گویی در عمل معلوم نیست
با تلاش و سعی خود نظم جدیدی ساختند
کار چون تقدیس گردد افتخار زندگیست
گر تو کالایی از آنها می خری شاکی نه ای
چون از اول گفته اند حرف حق با مشتری است
شاید از روی جهالت ما بر آنها مغرضیم
لیک دردی نیست آنانرا و مشکل زان کیست
چون نباشیم در غرور و راه دانایان رویم
این کلید رمز بگشای در هر خانه ای است
25/3/90

.

شادمانی کوتاه دنیا

سالها با شادمانی محو رخسار تو بودن

بی حضورت بیقرار و با وجودت مست بودن

نغمه خوان با نسترن ها پر گشودن سوی لاله

در گلستان چون قناری روی هر شاخه سرودن

شکر ایزد را نمودن چون تو بر من هدیه بودی

باور رویت ندیدن خنده بر دنیا نمودن

باورم شد تو بمانی در کنارت زنده بودن

سر به بالینت نهادن طعم عطرت را چشیدن

با چنین احوال تا صبح خواب از چشمان ربودن

من چه نامم آن شبی را آخرین دیدار با تو

چون پرستو پرگشودی صبح آثارت ندیدن

زندگی شیرین با تو تلخی ایام بی تو

تا به روز حشر گریان زهر تنهایی چشیدن

شاید این تقدیر ما بود در پناهت زندگی را

بی غم و آزاد بودن چند صباحی آرمیدن

در کمین شادمانی شام غم در انتظار است

همچو مجنون دلخوشانه حسرت لیلا کشیدن

من از این پس غم نصیبم غمنامه ست سرنوشتم

همنشین غم پناهان تا قیامت رنج دیدن

مرگ پایان عزیزی است رفتن از دنیای فانی

سوی باقی ره گشودن سوی جانان پر گشودن

11/3/90 حیاتی

.

پند

* *پند اول
.بوقلمونی،گاوی بدید و بگفت: در آرزوی پروازم اما چگونه ، ندانم
گاو پاسخ داد: گر ز تپاله من خوری قدرت بر بالهایت فتد و پرواز کنی. بوقلمون
خورد و بر شاخی نشست. تیراندازی ماهر، بوقلمون بر درخت بدید، تیری بر آن نگون
بخت بینداخت و هلاکش نمود
نتیجه اخلاقی
با خوردن هر گندی شاید به بالا رسی، لیک در بالا نمانی
پند دوم
گنجشکی از سرمای بسیار قدرت پرواز از کف بداد و در برف افتاد. گاوی گذر همی کرد
و تپاله بر وی انداخت. گنجشک ز گرمای تپاله جان بگرفت و به آواز مشغول شد. گربه
ای آواز بشنید، جست و گنجشک بدندان بگرفت و بخورد
نتیجه اخلاقی
. هر که گندی بر تو انداخت، حتماً دشمن نباشد
.هر که از گندی بدر آوردت، حتماً دوست نباشد
.گر خوشی، دهان ببند و آوازبلند مخوان
پند سوم
خرگوش از کلاغی بر سر شاخه پرسید
که آیا من نیز میتوانم چون تو نشسته ، کار نکنم؟
کلاغ پاسخ داد: چرا که نه
خرگوش بنشست بی حرکت
.روباهی از ره رسید و خرگوش بخورد
نتیجه اخلاقی
. لازمه ی نشستن و کار نکردن بالا نشستن است
پند چهارم
برای تعیین رئیس، اعضاء بدن گرد آمدند
مغز بگفت که مراست این مقام که همه دستورات از من است
سلسله اعصاب شایستگی ریاست، از آن خود خواند
که منم پیام رسان به شما، که بی من پیامی نیاید. ریه بانگ بر آورد: هوا که
رساند؟ … من!!! بی هوا دمی نمانید، پس ریاست مراست. و هر عضوی به نحوی مدعی،
تا به آخر که سوراخ مقعد دعوی ریاست کرد، اعضاء بنای خنده و تمسخرنهادند و مقعد
برفت و شش روز بسته ماند. اختلال در کار اعضاء پدیدار گشت. روز هفتم، زین
انسداد جان ها به لب رسید و سوراخ مقعد با اتفاق آراء به ریاست رسید
نتیجه اخلاقی
.چون لازمه ریاست علم و تخصص نباشد، هر سوراخ مقعدی ریاست کند

.

هیلا چه بی وفایی

هیلا چه بی وفایی
روز تولد تو سر زد سرود شادی
واشد غنچه شد گل در صبح نو بهاری
پاشید سرخ گل عطر اطراف خانه ما
پروانه شد سرمست آواز خوان قناری
سر تا به پای ما شد رقص و شعر و ترانه
رنج و غم زمانه با ما نداشت کاری
رویت چو ماه تابان روشن نمود شب ها
آوای خنده هایت در هر کران جاری
بردیم رنج فراوان تا تو شدی نو جوان
شکر خدا نمودیم با روی چون تو ماهی
تو با سعی و کوشش استاد درس و ورزش
ما سر بلند بودیم دنیای با صفایی
در روزهای با تو فکر سفر نکردیم
فکر سفر تو کردی هیلا چه بی وفایی
حالا چگونه باید بی تو در این منزل
عشق و امید باشد شورو نوای تاری
این را بدان جانا جایت همیشه خالیست
در جای جای این شهر کوی و دشت و کناری
ما و تمام یاران با یاد تو بگوئیم
هیلای ما جوان رفت در یک صبح بهاری
این زندگی سراسر مرگ و غم عزیزان
دنیا و هر چه بینی نمی ارزد به کاهی
حیاتی 22/2/90.