غریبی و فقیری

نمایشگاه خط در استرالیا

امان از غریبی فغان از فقیری
که هر دو کشاندند مرا در اسیری
نشد لحظه ایکه دلم شاد باشد
جدا از عزیزان غم و رنج پیری
نبودی ببینی که شب های غربت
نشسته کنارم ببینی فقیری
خدا بود هرشب در ﭐن خلوت من
نبودی کنارم کنی دستگیری
چنین زندگانی برایم شد عادت
ندارم شکایت از این روز پیری
دلا زندگانی زمانی قشنگ است
نبینی گرسنه همه غرق سیری
نشد چشمهایم نریزد سرشکی
که از کودک رنج رضایت بگیری
چرا کودکان را کشند بهر روزی؟
چرا ظلم و بیداد؟ چرا سختگیری؟
چنین زندگانی برایم شرنگ است
دل دردمندم کند گوشه گیری
خدایا ببینی چنین روزگاری
یکی فرش هفت رنگ یکی رو حصیری
اگر عدل و ایمان و انصاف بینی
نبینی به دنیا تو یک تن فقیری
26/12/91

.

زمان حال

نه گذشته را ﻋˊﻠˊﻡ کن نه به آینده سفر کن
به زمان حال خوش باش به ندای آن نظر کن
بنشین کنار یاری به صدای چنگ و تاری
ﺒˊر دوستان یکرنگ می و جام را خبر کن
خوش و خرم آن زمانی که به رقصی و بخوانی
به جمال عشق و معنی رخت عافیت به بر کن
گل و شمع شراب و ساقی همه سفره الهی
دگر از خدا چه خواهی تاج معرفت به سر کن
به اشاره نگاری دل و دین به کف گذاری
چو خوشی در کنارش بهر عاشقی خطر کن
به صفای گل و بستان تن خویش را برقصان
به بر هزار دستان به شعاع جان گذر کن
به بهای شادمانی مرگ رنج بی نشان کن
سر و تن فدای جان کن ز حیات من حذر کن
من و ما نیست بادا آنچه هست ذات حق است
بسپار دل به یزدان ، دل به غیر بی اثر کن
13/9/91

صومعه سرا تابستان 1391
صومعه سرا تابستان 1391
.