چه بمانی این ولایت چه روی دیار بهتر
دل جویای فراغت نشود شادمان تر
من و تو زاده بیداد و گناهمان صبوریست
خوش به حال رفتگان باد رفته و ندیده خوشتر
دل ما خراب و ویران سر ما بی سروسامان
با کدام ﭐب باران این زمین ﺒˊر شود تر
کار بی ارزش و مقدار مزد بی رنج بهادار
با چپوچی و چپاول می شوی عزیز و مهتر
هر که چون فقیر گردید او اسیر دردورنج است
کرده اند اجیر ما را حاکمان نیک اختر
به کجای این ولایت دل خوش می فروشند؟
هر چه ما خرید کردیم محنت و عذاب بیشتر
دوستان نا توان و یک جهان دشمن هفت خط
زده اند به ما شبیخون ﭐسمان بدون اختر
30/8/92