شکر نعمت

مونته نگرو

می شود آگاه شد عقل و خرد را از قفس آزاد کرد

در حریم معرفت با خرمی دل های یاران شاد کرد

می شود با همرهان ابواب همیاری دائم را گشود

با شعور همرهی اندوه و غربت را نثار باد کرد

می شود با بذر پاکی هر زمین خفته را بیدار کرد

با شکوه رویشش دل را رسای خرمن آباد کرد

می شود از رنج یاران صد سخن نا گفته را تحریر کرد

شادی امروز آنان را به آهنگ غزل فریاد کرد

می شود با دوستی، دشمنی ها را ز خاطر پاک کرد

در فروغ روشنش ﭐداب همراهی شدن بنیاد کرد

می شود دستان خدمت آفرین را صالح هر کار کرد

خیر مردمدار بودن دور از ا شرار استبداد کرد

می شود هوشیار بود و ﭐنکه ما را مهتر مخلوق کرد

در پناهش با لیاقت ، شکر نعمت می توان ایجاد کرد

12/4/92

.

تنهایی

سهروردی

می شود تنها شد و با خویشتن آرام تر
می شود در ساحت فرزانگی شاداب تر
خوش صفایی حال ما دارد کنار یار جان
این سعادت بی مکان و بی زمان ﭐزاد تر
23/3/92

.

نفرین

طار م تابستان 90

من این نامردمی بی حرمتی ها را نمی خواهم ببینم
نفیر مرغ حق ، بانگ زغن ها را نمی خواهم ببینم
شگفتا دست های باز شکافد کوه و دشت از بن
من این دستان بسته روی پاها را نمی خواهم ببینم
سراسر خانه در تاریکی مطلق نباشد روزن نوری
من این ظلمت سرای طاق و تنها را نمی خواهم ببینم
چراغی گر نیفروزد نوری را سرانجامش به خاموشی است
من این خاموشی وافتادن از ا نوار بالا را نمی خواهم ببینم
دل و دستم بسوی دست و دلبازی غمین و ناتوان گشته
من این با غم شدن دمساز و نجواها را نمی خواهم ببینم
نوای ساز و موسیقی نمی سازد سازم را به هر کوکی
من این ماتم سرای دور گشته از خوشی ها را نمی خواهم ببینم
پیامی داشت غزلخوانی بلبل باغ و بستان ها صفایی داشت
من این کوچ پرستوها ز کوه ودشت ها را نمی خواهم ببینم
قلوب ما نوای همدلی ها و زبان ما پیام همزبانی داشت
من این صدها سخن خفته در کنج گلو ها را نمی خواهم ببینم
ظهور سرخ گل در ما حضور ارغوان در باغ و گلشن بود
من این پژمردگی در خویشتن افسردگی ها را نمی خواهم ببینم
زبان ما زبان راستین بود و حضور ما حضور آهنین هرجا
من این رسم دروغ و افترا بستن غروب راستی ها را نمی خواهم ببینم
نشانی نیست ز جوشش های هوشیاری واگاهی و ﭐزادی
من این بی عزتی نا بخردی ها را نمی خواهم ببینم
23/2/92

.

چرا؟؟…خشم؟؟… کینه؟؟…حالا درست شد….

محروم شدی زعشق ورنجور شدی
از موهبت نور خدا دور شدی
آخر نرسی به محضر مهر و وفا
با دست و مرام خویش مجبور شدی
خشم؟؟
خشمت ز غرور و هیجانت پیداست
از نفرت چشم خون فشانت پیداست
بیهوده ازاین شاخه به آن شاخه روی
آشفتگی از روح و روانت پیداست
کینه؟؟..
این قلب پر از کینه را ویران کن
اسباب غرور خویش را بیجان کن
شاید صفای رفته را باز آری
با پاکی مهر و دوستی جبران کن
حالا درست شد….
خورشید مهر از آسمانت پیداست
از چهره باز و شادمانت پیداست
هر بار که به پیش دوستان میایی
وارستگی ازقلب مهربانت پیداست

.

گفتگوی دوستانه

تو گفتی :
ظهر پیام داده ام این چه جواب دادن است
گشت و گذار بی تو چون عمر هدر دادن است
در لحظات شاد و خوش جملگی ما به یاد تیم
مراد از این پیامک ها خاطره زنده کردن است
در جواب گفتم :
در جریان دوستی مهر و وفا مبرهن است
شرط صواب عقل نیست راستی معین است
گر ز پیام ناخوشی سرد شود دوستی
عقل و خرد به پیش گیر عشق همیشه روشن است
.

اهلی یا وحشی

پرندگان اهلی بی اختیار هستند
سرگرم دام و دانه در انتظار هستند
فرمانده هر که باشد فرمانبری مطیع اند
مرعوب امر و نهی و بی اعتبار هستند
********************************
پرندگان وحشی صاحب کمال هستند
بر شاخه درختان در قیل و قال هستند
فرمانده ای ندارند فرمانروای خویشند
هفت آسمان به پرواز در عشق و حال هستند
****************************
این نکته چون شنیدی اهلی یا که وحشی
سالار و سروری تو فرمانگذار خویشی
تو اختیار داری از جام حق بنوشی
غیر از لباس فانی رختی دگر نپوشی
15/1/92

.

غریبی و فقیری

نمایشگاه خط در استرالیا

امان از غریبی فغان از فقیری
که هر دو کشاندند مرا در اسیری
نشد لحظه ایکه دلم شاد باشد
جدا از عزیزان غم و رنج پیری
نبودی ببینی که شب های غربت
نشسته کنارم ببینی فقیری
خدا بود هرشب در ﭐن خلوت من
نبودی کنارم کنی دستگیری
چنین زندگانی برایم شد عادت
ندارم شکایت از این روز پیری
دلا زندگانی زمانی قشنگ است
نبینی گرسنه همه غرق سیری
نشد چشمهایم نریزد سرشکی
که از کودک رنج رضایت بگیری
چرا کودکان را کشند بهر روزی؟
چرا ظلم و بیداد؟ چرا سختگیری؟
چنین زندگانی برایم شرنگ است
دل دردمندم کند گوشه گیری
خدایا ببینی چنین روزگاری
یکی فرش هفت رنگ یکی رو حصیری
اگر عدل و ایمان و انصاف بینی
نبینی به دنیا تو یک تن فقیری
26/12/91

.

روزگار 91

می ستاند فقر جان مردمان تنگدست
در خبر ﭐمد ده ها خانه شد بی سرپرست
خانواده زیر یوغ اقتصاد ناتوان
تا کجا تاب ﭐورد باشد در امن و امان
می رود بار گرانی و تورم پر شتاب
می کند بازار کسب و کار و صنعت را خراب
مردم از فردای بهتر نا امید و بی قرار
روز روشن را نمی بینند در این شب های تار
سود جویان هر شرایط را به نفع خویشتن
ثروت اندوزی کنند و از خلایق کاستن
التزامی نیست ﭐنان را قوانین نظام
با تقلب می کنند هر کار ناقص را تمام
با تورم دست مردم می شود خالی و سرد
قدرت بالندگی خاموش و دل ها کوه درد
اتحاد و اتفاق دیگر ندارد اعتبار
این دو تا یار قدیمی گشته اند بیمار وزار
صحبت ارز و دلارست هر کجا ورد زبان
پول رایج بی نشان بی ارزش و بس ناتوان
ارزش ما را به پول و ارز دادن ابلهیست
بر چنین احوال نا سالم به خود باید گریست
ظلم آتش می زند هر جا ببیند خشک و تر
ﭐنکه که در سفره ندارد یک دو نانی بیشتر
این جماعت را دگر شغل گدایی عار نیست
روز و شب فکر شکم بودن باید چاره چیست؟
اعتیاد از یک طرف بیکاری از سوی دگر
رنج کودک های کار از هر مصیبت بیشتر
قصد هر راه علاجی باید و امیدوار
صبح روشن می رسد پایان یابد شام تار
15/11/91

.

جناس…………شاعر میلاد نور

مرحبا ” ستار” ” منسوب” بهشت
سرنوشت خویشتن با “سر”نوشت
بر خلاف نام خود افشا نمود
بس وقایع را که او از “سر”نوشت .
جناس سرنوشت میلاد نور

سلامی دلنشین در فصل سرما
زکرسی دلنشین تر هست بر ما
چه کرسی پایمان را می کند گرم
ولی آن یک به دلها داده گرما
پس سلام بر شما

میلاد نور
صبا یکدم بیا بر من گذر کن
زمن بگذر به هر سویی سفر کن
ببر از من سلامی سوی حشمت آقا
حیاتی را از این مسکین خبر کن .
سالم و سرافراز باشید .
این دو بیتی را دوستی برام در برابر جناس سپر فرستاده :
زبانحال یک پری دیده !! متاهل
آدم به کدوم توجهکنه ؟؟ به حرف دل پری خواهان !! یا حرف دل پری دیدکان !!
یک پری کافی برای جد من
تا کند جاری برایم حد من
یارب از رحمت بکن لطفی به من
تا پری نبود برایم سد من !!
سالها عمر نمودم سپری
ساختم زآهن ایمان سپری
حالیا رحم نما برمن مسکین یارب
برسان بهر من بنده عاصی سپری {3تا پری!!}و

امروز سلام من چو کفتر
آید و به قلب تو زند سر
گر مصلحت است گرامیش دار
گر نیست بگیر دمش ! بده پر !
سلام جناب میلاد
پر نخواهم داد کفتر پیامت را
می نشانم بر دلم مهر با مرامت را
آرزو میکنم همیشه باشی شاد
خوش ببینم صبح و شامت را

طار م تابستان 90
طار م تابستان 90
.

بخشیدم عطا یش به لقا یش

دل ازاین شهر ﮔۥسستم بخشیدم عطا یش به لقا یش
از نیک و بدش ﺠˊستم بخشیدم عطا یش به لقا یش
نا شکر نبودم شده ام بیکس و تنها
شاکر به یکتایی خود بودم ، بخشیدم عطا یش به لقا یش
با مردم بسیار زیانکار و فداکار
بایسته درˏمهر گشودم بخشیدم عطا یش به لقا یش
در پای محبت به فرما یش ذاتم
از دشمن و از دوست نرنجیدم ، بخشیدم عطا یش به لقا یش
سرمست شدم هم نفس باده پرستان
از مستی و آن جمع پریشان گذشتم بخشیدم عطا یش به لقا یش
با خواهش جانم گرفتم ره رندان
کفران عیان دیدم ، بخشیدم عطا یش به لقا یش
از مرحمت عشق چون غنچه شکفتم
از دوری دلدار آزرده نگشتم بخشیدم عطا یش به لقا یش
در سایه هجران و سر سختی دوران
هر شب مزه تلخ جدایی چشیدم بخشیدم عطا یش به لقا یش
گاهی نظر افکند دلم جانب اصحاب توانگر
شایسته آن کاخ نشینان نبودم بخشیدم عطا یش به لقا یش
اکنون هر ﭐن بودم و هستم با خویش رفیقم
این عشق و عزیزی به عالم نفروشم بخشیدم عطا یش به لقا یش
5/11/91
ضرب المثل : عطایش را به لقایش بخشیدم = دیگر حاضر نیستم او را ببینم

صومعه سرا تابستان 91
صومعه سرا تابستان 91
.