هرچه امروزست فردا هم بپاست

هرچه امروزست فردا هم بپاست

ما به دام رنج و در بند فنا

کو  آبادی  و  آزادی  ما

طالع ما را نوشتند از ازل

گرد ناکامی و کار  مبتذل

تا ز حق گفتیم قربانی شدیم

در درون خویش زندانی شدیم

 روزمان شد چون شب هامان سیاه

نیست محرابی به آن جوئیم پناه

ثروت و سرمایه ها  گردد  هدر

می رود از دست مردم  بی اثر

می شوند هر روز مردم بیشتر

در  فقیری  و نداری  محتضر

هرکه بامش بیش برفش بیشتر

از   برای   صاحبان    مقتدر

هیچکس خواهان این بنیان نبود

بی ثباتی راه این زندان گشود

خادمی  بودیم  همدل همزبان

با  مروت مهربان  همداستان

حال  بنگر ما همه  مثل  همیم

چون بهر سازی در رقصیدنیم

مجلس مطرب چون  آید  به  سر

می شود آهنگ و سازش بی اثر

گر همین امروز رویم بر راستی

می رود فردا  ،  تباهی ،  کاستی

گفت حکیم آینده در امروز ماست

هرچه امروزست فردا هم بپاست

27/1/95