به سفر رفتن شاهمرادی

چون پرستوها سفر رفتی نماندی پیش ما

دیده ها شد اشگ ریزان و به ره مانده  بیا

این  نباشد  باورما  ترک  یاران  کرده ای

 شام غم شد خانه ما ناله  شد مهمان  ما

 چون سفر کردی ﭐتش را به جان انداختی

چشمه جان خشک شداشکی ندارد چشم ما

تا به حشر باید بریزم اشک چون ابر  بهار

نغمه هایم ناله شد  زهرﭐبه شد  پیمانه ها

کینه توزی های دوران را نمی کردم خیال

تا به بدیدم این سیه روزی و هجران بارها

دوستان نوشیده اند از جام  تلخ  روزگار

زهر غم  در سینه ها  بیزار  نا هنجارها

4/9/92

.

۲ دیدگاه دربارهٔ «به سفر رفتن شاهمرادی»

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.