سالار و سرور گشته ای فقر و فلاکت زان من
سلطان و مهتر گشته ای فقر و فلاکت زان من
………
از هر طرف فرماندهی صدها نفر فرمانبرت
چون ملک و ثروت برده ای فقر و فلاکت زان من
من صبح بهر روزیم تا عصر حسرت می خورم
تو مرغ و تیهو خورده ای فقر و فلاکت زان من
من از کجا تو از کجا پولت ز پارو می رود
ده بانک ثروت برده ای فقر و فلاکت زان من
ما بهر کار و مزرعه از علم و دانش بهره مند
تو دل به مدرک داده ای فقر و فلاکت زان من
ما از برای زندگی به سر پناهی قانع ایم
با باغ و ویلا فربه ای فقر و فلاکت زان من
ﭐخر کجای این دیار من با تو یکسان در صفیم
تو آب کوثر خورده ای ! فقر و فلاکت زان من
ما در میان دوستان با گفتگوی خود خوشیم
تو با شهان سر کرده ای فقر و فلاکت زان من
ما با لباس کهنه و یک کفش ساده دلخوشیم
تو عاشق مد گشته ای فقر و فلاکت زان من
قانون و دولت ظاهرا یکسان برای مردم است
شاید نظر کرده ای ؟ فقر و فلاکت زان من
…………….
تو از تبار ما نه ای بیگانه ای بیگانه ای
گرگ در لباس بره ای فقر و فلاکت زان من
من حربه ها خوردم ز تو از پای افتادم کنون
افعی مار خورده ای فقر و فلاکت زان من
5/6/92