عادت

ما به تاریکی این شب هاعادت کرده ایم
غرق دنیای سیاهی ها عادت کرده ایم
جستجوی نور در ظلمت مسیر راه ما
زندگی با زاغ و کرکس ها عادت کرده ایم
شادی و خندیدن دوران خوب کودکی
رفت و ما دائم به دنبالش عادت کرده ایم
چشمها دیگر نمی بینند صفای آفتاب
با آفتاب نقش کاغذ ها عادت کرده ایم
گوش ها نا آشنا با هر صدای راستین
ما به این فرم و شنیدن ها عادت کرده ایم
سالهای در کنار هم ولی از هم غریب
با غریبی و مرارت ها عادت کرده ایم
دست هاهرگز دگر بهر نوازش نیستند
لیک با ضرب و شتم برغیرعادت کرده ایم
عشق های بیقرار هم زمانی بود و مرد
حال با طرد و جدا گشتن عادت کرده ایم
خانه ها جایی برای مهر ورزی نیستند
جار دیواری ﭙۥر از اِدبار عادت کرده ایم
گر جهان دیگرۍ از بهر پاداش و جزاست
دوزخش اکنون برپا و به آنهم عادت کرده ایم
دیده ایم آسیب ها از نفرت و از بی کسی
چون به این آفات انسانی عادت کرده ایم
16/7/91

یار و مونس هم باشیم
یار و مونس هم باشیم
.

۵ دیدگاه دربارهٔ «عادت»

  1. Farzaneh Jamshidi
    با سلام خیلی از شعرتان خوشم امد و چسبید بحدی که طبع شعر منهم بیدار شد و با اجازه تان دارم شعر شما رادستکاری میکنم تا برایتان با جوابیه خودم بفرستم پیروز باشید ع

  2. جواب شما
    Wednesday, 10 October, 2012 2:50 AM
    From:
    This sender is DomainKeys verified
    “Farzaneh Jamshidi”
    View contact details
    To:
    undisclosed-recipients
    ما نداشتیم عادت بر تارکی ما نداشتیم عادت بر جور وخامشی

    ما نبودیم همواره در قفس ما نبودیم هم صحبت با زاغ ومگس

    ما ایین مان مهر بود و بس مارقص ها جشنهای دلنشین داشتیم

    رودکی سعدی و حافظ داشتیم شاملو ومشیری ها داشتیم

    ابو موسی و دریای خزر داشتیم

    ما دلیران تنگستان و کمانگیران داشتیم

    سفره ها و جامه هامان رنگین بدند

    شمع وگل زینت گر منزل بدند

    اهل معرفت اهل صفا بودیم ما

    بی ریا و پاکباز بودیم ما
    لیک ما چو ناچار وجاهلیم لاجرم عادت کردهایم

    مهر ماه سال نود و یک فرزانه

  3. سلام بر شاعر گرامی
    شما هم به نکات خوبی اشاره کرده اید که جای تامل دارد و من آنرا از منظری دیگر عرضه می کنم
    گیرم همه آنچه تو گفتی خرد است
    زان جاه و جلال کنون چه حاصل مانده ست؟
    اکنون بگوی چه داری ، زان جاه و جلال
    با آن به گذشتگان به نازی همه حال؟
    اشکال بر اینست ، که بر گذشته ها می نازیم
    با بی عملی ..بی بصری خویشتن می سازیم
    اشعار بزرگان ادب ، برای شعر می خوانیم
    لیکن همه جا در عملش می مانیم
    شد حافظ و سعدی همه جا ورد زبان
    کو تربیتی از این بزرگان به میان ؟
    تا صبح سخن از حافظ و سعدی گفتن
    نبود اثری از آن در خود جستن
    گفتی سخنی از دلیران تنگستان
    ما را چه نشان از آن دلیران در جان؟
    داشتیم و.. داریم ها… گذشت آنرا کم گو
    اکنون چه داریم در انبان بیا راست بگو؟
    لیکن….با تو موافقم بسی امیدوار
    روزی که اوضاع بشود سازوکار
    ارادتمند…… حیاتی

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.