باید از من بدرآئیم

لطمات تن ﭐزرده ما بین همه جا ورد زبان است
در فروماندن و اعجاز نکویی سرابست و خیال است
همت و عزم نداریم همگی گوش به فرمان و مطاعیم
نقشه و طرح نداریم یاری کردن بخت امر محال است
سختی و محنت دوران همه باید بکشیم یکدل و یکسان
ضرر و سود برای همگان باشد و این عدل و کمال است
تا کجا قافله لنگ برانیم و تن فرسوده بهر سوی کشانیم
کار بیهوده سرمایه بسوزاند و آخر زیانش هزار است
راه آبادی و سازندگی از مصدر انصاف و صداقت به در آید
ور نه بی صدق و درایت پی این خانه ویران و خر اب است
هر بنایی که خود کامه به پا کرد زمان کشت و فنا کرد
پی ویرانگریش شهر فروماند مردان و زنانش به هلاکست
باید از من بدرآئیم و این چرخ برانیم و به هنجار بکوشیم
گر در این صف بمانیم ز رفتار نمانیم بدان عین صوابست
11/1/91

تو کجایی تا شوم من چاکرت
.