دانایی

می زده شب- مرضیه
شدیم در بند خودخواهی رها گشتن چسان باشد
در این تاریکی مطلق شود نوری عیان باشد
برآریم عقل و دانایی چراغی را بر افروزیم
شویم مومن به آهنگی که نفع صالحان باشد
چو باشیم منفعل ناچار همه درها شود بسته
گره از کار برداریم درایت کارما ن باشد
کلام مصلح دانا به فرجام عمل آگاه
روال آدم بد خو خلایق در زیان باشد
ز کردار فاش می گردد ثبات نیک پنداری
خرد با چشم بینا و کارش داوری باشد
ببینی خیر اندیشان چرا بر نیک پی گیرند
ولو دائم بد خواهان فضاحت کارشان باشد
هر آنکس میدهد بر باد نشان شوکت ما را
به رسوایی رسد روزی که کار ابلهان باشد
در این دریای توفانی و امواج خروشا نش
بحواهد ناحدایی که به دریا آشنا باشد
19/11/90

دانایی
دانایی
.