ایران ترانسفو از 1377 تا 1385

بشنوید داستانی جانانه
از روسای امور کارخانه
هریکی لمیده بر پستی
بالای سر مدیر کارخانه
نا بهنگام رسید توفانی
متلاشی نمود کاشانه

حال روسا بسی شیرین
که کنید خنده نمکین
رفتار مدیر جالب بود
به رفاقت صبور و لایق بود
در زمان صدارتش سه تن
به ریاست رساند با هر فن

گوش دارید داستان خودروها
زیر پایشان رسید با غوغا
در خبر بود یکی از آن روسا
سالها در معاونت پا برجا
سعی و کوشش نمود بس تزویر
برسانید اتول به هر تدبیر

از پی سالها نبودن مسکن
همه طالب گشوده لب به سخن
گوش ها تیز و دل خواهان
هر کسی با بقیه همراهان
پیک آورد دستور خرید
که بگیرید زمین بی تردید

لیک تعداد بود محدود
بیست و دو قطعه بیش نبود
سر تقسیم قطعه شد بلوا
فکر و حیله میانه دعوا
قطعه جلویی مال من است
چون مدیرم رسیده ام بالا

از قضا توافق حاصل شد
سر دعوا بالاخره حل شد
قطعات موافق هر شغل
سر قطعه گرفت راس کل
ته و آخر وسط به بعدی ها
هر مخالف نشست بر سر جا
کار آنان چو کار دزدی بود
دزد را خلاف دارد سود

ز پس سال های بیکاری
به همینسان گذشت با ولنگاری
مشتری عاجز از سخن گفتن
می شنید وعده های سر خرمن
پرسنل هر طرف سرگردان
روسا گیج گشته و حیران
آخرالامر چنین احوالی
عاقبت رخ نمود بلوایی

تو بدیدی به چشم خود توفان
نعره می زد به بام این دکان
یک مدیر جدید و با جرات
در حساب حکم با دقت
حکم عزل مدیر کارخانه رسید
او به کار دگر بشد تبعید
همه جا بود داستان حکم
بعضی به خنده برخی صمم بکم

بانک آمد که نیست جای درنگ
که خبر دار شوید و کنید پا فنگ
چرخش از هر طرف شد آغاز
جاهلان به پیش و دست دراز
حکم ها میرسید پی در پی
پرسنل شادمان از کم و کیف

نا مشخص می نمود این جولان
ظاهری خوش حقیقتش پنهان
وضع تولید و کار پر رونق
وضع و حال روسا تق و لق

پیک سر داد مدیر به کار آیید
که به ما می رسد عید و نوید
گر کنند همت کارگران
با تلاش و کار کارکنان
با استراتژیک و با تاکتیک
کوشش واتحاد و کار نیک
به توفیق می رسیم درآینده
سامان گیرد کارهای پراکنده

تغییر دادند قواعد بازی
تا شود مشتری از آن راضی
دست در کار شدند سهامداران
تا به سود آوری رسند آسان
هفت سال گذشت بر این منوال
رانت بازی و کارهای پر جنجال
جناب مدیر عامل بشد فربه
ثروتی بی حساب و پر مایه
آخرالامر چنین کلک بازی
پول خواران همه شدند راضی
تولید می کنند به نام بهره وری
همه آثار آن شده زیانکاری
بعد از دو اعتصاب بی حاصل
رانده شد فقط مدیر عامل
حال اوضاع به گونه ای دیگر
ما صبوریم و چشممان بر در
آنچه اکنون بجاست نا امیدی ماست
سالی که نکوست از بهارش پیداست
تکمیل شده در 6/3/87
.

فهم ناقص

من شنیدم این زمین با قدمتی بسیار دور
خارج از فهم و شعور
ذره ای از کائنات است
کائناتی که خود ش
ظرفی عظیم بر پا همیشه پایدار است
ذره ای چون من درون این همه ذرات عالم
در پی فهمیدن فهم چکار است
اینکه یک امر محال است.
پیدا وپنهانم کجایم؟
آغاز و پایانم ندانم؟
نفخه ای از روح عالم در وجودم
او نباشد من چه باشم
برگ خشک شاخسارم
افتاده پای آن درختم
یا نسیمی می کشد هر سو تن چون خاکسارم.
جان به این رنجم نشانده
هر زمان در آسمان شوکتش نوری ببینم
میل رخسارش بجویم
من چه بینم هیچ بینم تا نوک بینی ببینم
تن به این ضعفم رسانده
چند روزی اگرقوتی نیابم
جان به جانان می سپارم
من به این ضعفم بمیرم
یا اگر بیماری ای آید سراغم
می برد او بهر درمان و دوایم
جان به این شوقم نشانده
فارق از بیماری و رنجوری تن
شادمانم چون بهارم
در دلم غوغا ببینم
زشت را زیبا ببینم
من بر این از آنچه گفتم
هر کدامش داستانی نا تمام است
من چه بینم هیچ بینم تا نوک بینی ببینم
من به تاریخ وجودم بنگرم
شاید هزاران سال از استنباطم از عالم گذشته
با وجود دانشی بی حد
از ماه ومریخ و زمینم
عمر فهم من چقدر است
ثانیه ها فهم آید در قیاسم
فهم ما از این جهان یک حساب ساده باشد
ثانیه در سال نوری
ذره ای چون من درون این همه ذرات عالم
در پی فهمیدن فهم چکار است
اینکه یک امر محال است.

15/11/87

.

داستان راستی و کژی

خواب های طلایی معروفی
دروغ و دونگ و جفنگ باب شد
ز هر سو دروغگویی آزاد شد
ندارد نشانی کژ و راستی
فقط از دو گوشت همان بشنوی
ترا شرم آید بگویی دروغ
نبینی ز گنداب نور و فروغ
بهر خصلتی مردم عادت کنند
بعید است از آن کندن دل کنند
چو کج رفتن آسان بیاید بدست
همه کجرو آیند ز بام و ز پست
چو خیری نبینند از راستی
همه کج روند بی کم و کاستی
که تاریخ دارد هزاران نشان
ز سستی و از رخوت مردمان
اگر رسم گردد مرام درست
ز حسنش نگردند مردم سست
اگر شرم ناید چپاولگری
ز دستت بگیرد ولو چاکری
زمانه به فرهنگ نیک و بدست
که تاریخ گوید چه پیش آمده ست
اگر بد کنیم بد ببینیم زود
چنین ثروتی را نیابی تو سود
چنین است رسم کژ و راستی
تو مختاری زین دو کدام خواستی
18/5/90

.

روح و روان

روح و روان
ای روح خدا دادی باشی به ابد جاری
تو رای خداوندی از مظهر حق باری
ای مشعل جاویدان مشتاق ترا دیدن
چشم دگری باید دل در پی دیداری
هم عاقل و هم زاهد هم عالم و هم عامی
سرمست خیال تو محروم ز هوشیاری
اعمال نکوکاران و رفتار بزهکاران
کز روانشان خیزد سر منشا هر کاری
از روان ما آید هر نیت و رفتاری
بر نقش و نگار ما او حاکم و مختاری
در حاشیه غالب شد آن شاهد ربانی
بر خیر کند شادی بر شر زند زاری
بر جهل و خرد باشد زندان روان ما
از نیک و بدت خیزد پاکی و گنه کاری
گر چیره شود بر ما آن شاهد ربانی
دیگر نه غمی داری یکپارچگی آری
در اوج تمامیت حق گفتن و حق بینی
کاین وحدت و بیداری شایسته سالاری
هر کس که در این وادی خالی ز منیت شد
او هر دو جهان شاه و برجسته جهانداری
17/5/90

.

اینجا هم بهشتی هست برای مردم دانا

جهان بخشنده می باشد برای مردم دنیا
که هر چه میلشان باشد فراهم می کند در جا
چه می خواهی از این دنیا که نتوانش تامین کرد
هر آن نا ممکن و مشکل به یک فرمان کند پیدا
خداوند چرخ گردون را به زیبایی بیارائید
بشر را هم در این اثنا به فهم و عقل کرد دانا
از آنجایی که فهم و عقل کنارش جهل و نادانی است
دگر این ضعف ما باشد نمی خواهیم شویم همتا
بهشت ما همین جا هست سرا و میهن و کشور
اگر مومن هم باشی بسازی هر دوی دنیا
به عشق و معرفت مذهب ا گر همراه می جویی
بکش نابخردی ها را بکن بی حاصلی رسوا
رسالت از برای ماست نباشد ساعتی دیگر
خداوند خشم می گیرد کنیم کفران نعمت ها
بهر سختی و دشواری زمان عیش و راحت هست
نباشد سبزه و گلزار بدون برف و باران ها
به آسانی نشد حاصل رسای قامت و قدت
چه شب ها یی که تا صبح گفت مادر بهر تو لالا
به درس و مشق اگر گشتی کنون استاد بی همتا
بساط علم و دانش را که کرد بهر تو پا برجا
بیا آگاه باش دنیا نه از بهر گذز باشد
تو باید قدر دان باشی نظامی هست بس والاا
به نعمت هاش با منت قدم در راه حق بگذار
که اینجا هم بهشتی هست برای مردم دانا
8/5/90
.

داستان شعر و نثر و ادب

شعر و نثر و ادب داستان  جان  باشد

بند ردیف و قافیه وصله ی بیان باشد

 هنر آسان بنشیند بر روان  و دل ما

بحث و گفتار و جدل خرج زبان باشد

 ﺨ́ﻢ ابرو  و غمزه  اش   مرهم   تن

 مرهمی ده  جانا که  دوای جان باشد

از بودن یار دلخوش و رفتنش بیمارم

این آمدن و رفتن بهر امتحان باشد

ما در بیان و قصد خویش مختاریم

نیک ﭐن اثری کز دل و زبان باشد

گر از عاقبت خیر و شر هراسانی

وصف حال  ماست مگر گمان باشد؟

آنچه از بوستان و گلستان می دانی

 منع منیت و اعمال ناکسان باشد

گر به شاهنامه و مثنوی نظر داری

جاویدان اثر عشق و عاشقان باشد

کل گفتار این  بزرگان  شعر و ادب

برقرار خوبی و مرده باد بدان باشد

عشق زیباست آن زمان  که  آزادی

یار در غیبت و اشتیاق در میان باشد

هر چه سویش چشم و چراغ می دوزی

کمترش بینی و عذاب این جهان باشد

گر بمیری به پای دوست زنده شوی

این  همان   بهشت   جاودان   باشد

من  به  ﭐداب  خاضعانه   کردم   خو

هر چه داریم وهست آثار عارفان باشد

هر که از خویشتن گذشت و حقیقت دید

او خورشید این زمان و هر زمان باشد

4/5/90

.